قصه ای کودکانه و آموزنده درباره محبت کردن

قصه شب”یک کلاه قشنگ”: توپولی یک سنجاب کوچولو بود که با پدر و مادرش در یک جنگل سرسبز و قشنگ زندگی می کرد. مادر توپولی یک بافنده خیلی خوب بود و می توانست ژاکت، شال گردن، کلاه، جوراب و دستکش های خوبی ببافد.

چند روزی هم بود که توپولی بافتن را از مادرش یاد گرفته بود. یک روز عصر میل های کاموا را برداشت، دم در خانه شان نشست و شروع کرد به بافتن.

خرگوش کوچولو که در همسایگی آنها زندگی می کرد، توپولی را دید، خیلی تعجب کرد. بعد با خنده گفت:”چه کارها! مگه بچه ها هم بافتنی می بافند؟”

اینم بخون، جالبه! قصه “درخت نارنج”

محبت کردن
محبت نکردن

توپولی ناراحت شد. چون دوست نداشت کسی سر به سر او بگذارد. برای همین بافتنی اش را جمع کرد و به خانه رفت. فردای آن روز توی جنگل پر شده بود که توپولی بافتنی می بافد. همه توپولی را اذیت می کردند و می گفتند:”بچه سنجاب بافنده.”

توپولی با اینکه از حرف آنها خیلی ناراحت شده بود، ولی تصمیم گرفت هر طور که شده به بافتن ادامه بدهد. اما همان روز گریه اش گرفت. مادر او را دید و با تعجب پرسی:”پسرکم، توپولی جانم چرا گریه می کنی؟”

توپولی همه چیز را برای مادرش تعریف کرد و گفت که حیوان های جنگل به او می گویند بافنده. مادر او را بغل کرد و سر او را نوازش کرد و گفت:”مگر بافتن عیب است؟ ببین من چه چیزهای قشنگی می بافم. آیا کار بدی است؟”

بعد مادر به توپولی گفت که بچه ها از بیکاری این حرف را می زنند. او چه بافتنی ببافد و چه نبافد بچه ها سر به سرش می گذارند. پس بهتر است کار خودش را انجام بدهد و اعتنایی به حرف آنها نکند.

توپولی به حرفهای مادر فکر کرد. مادر درست می گفت. اگر بچه ها خودشان کار به این خوبی را بلد بودند هرگز این حرف را نمی زدند. برای همین توپولی به کار خودش ادامه داد تا یک کلاه قشنگ رنگارنگ برای خودش بافت. یک روز کلاه را به سرش گذاشت و از خانه بیرون رفت.

همه بچه حیوان ها که مشغول بازی بودند، با دیدن او دست از بازی کشیدند. خرگوش کوچولو نگاهی به کلاه کرد و گفت:”وای چه کلاهی، چقدر زیباست.”
بچه آهو هم جلوتر آمد و گفت:”خیلی قشنگ است، آن را مادرت بافته؟”
توپولی این بار با افتخار گفت:”نه، خودم بافته ام.” همه بچه حیوان ها با تعجب به توپولی و کلاهش نگاه کردند.

هیچکس توپولی را مسخره نکرد. چون همه می خواستند بافتنی یاد بگیرند تا بتوانند برای خود کلاهی به آن قشنگی ببافند. از آن روز به بعد توپولی به همه بچه حیوان ها بافتنی یاد داد.

نویسنده: ویکتوریا گالیا ولکن
مترجم: پوپک جوان
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “خانه ای برای گربه”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید