اما پاتریک چه کاری می توانست انجام دهد؟ او از نوشتن تکالیف متنفر بود.

روزها همین گونه سپری می شدند. تا این که در یک روز گربه پاتریک با یک عروسک کوچک بازی می کرد. ناگهان پاتریک متوجه چیز عجیبی شد!

پاتریک در عین ناباوری و تعجب دید که چیزی که گربه با آن بازی می کند یک عروسک نیست. بلکه یک مرد کوتوله است. او یک پیراهن پشمی قدیمی داشت و یک کلاه بلند که بسیار شبیه یک جادوگر بود.

مرد کوتوله فریاد زد: “من را نجات بده. من از گربه می ترسم. اگر نجاتم دهی هر آرزویی داشته باشی برآورده می کنم. قول می دهم.

پاتریک نمیتوانست باور کند که چقدر خوش شانس است! او به آرزوی خود رسید. این مرد کوتوله راه حل همه مشکلاتش بود.

قصه "چه کسی تکالیف پاتریک را انجام داد؟"
قصه “چه کسی تکالیف پاتریک را انجام داد؟”

بنابراین پاتریک گفت: “تنها در صورتی تو را نجات می دهم که همه تکالیفم را انجام دهی. تا پایان سال تحصیلی، ۳۵ روز باقی مانده است. اگر درست کارت را انجام دهی، می توانم نمره قبولی در حد عالی را دریافت کنم.”

چهره مرد کوتوله در هم رفت. قیافه اش مانند دستمال کاغذی چروکیده شده بود. گوشه ای نشست و زانوهایش را بغل کرد.

کمی فکر کرد و سپس جواب داد: باشه قبول می کنم.

مرد کوتوله سر قولش ایستاد. او شروع به نوشتن تکالیف پاتریک کرد. اما او همه چیز را نمی دانست. مثلا تاریخ را بلد نبود. جواب ریاضی ها و معنی بسیاری از لغات را هم نمی دانست.

از این رو به پاتریک گفت تو باید به من کمک کنی.

باید به کتابخانه برویم و کتاب های زیادی را مطالعه کنیم.

از آن روز به بعد پاتریک همه سعی و تلاشش را کرد.

هر روز با مرد کوتوله به کتابخانه می رفت و تا دیر وقت درس می خواند و تحقیق می کرد.

زمانی که به خانه می آمد از شدت خستگی روی تخت می افتاد و خوابش می برد. احساس می کرد چشمانش از شدت خستگی باز نمی شوند.

سرانجام آخرین روز مدرسه از راه رسید. روزی که نتیجه زحمت و تلاش همه دانش آموزان مشخص می شد.

پاتریک نه تنها تمام تکالیف خود را به بهترین شکل ممکن نشته بود، بلکه نمره های عالی هم در درسهایش کسب کرده بود.

او خوشحال بود. تمام مربیان و هم کلاسی هایش هم خوشحال بودند و تعجب کردند که چگونه پاتریک در این مدت کوتاه چنین موفقیتی کسب کرده است.

علاوه بر معلمان و هم کلاسی ها، پدر و مادر پاتریک هم بسیار متعجب بودند. آن ها می گفتند چه اتفاقی برای پاتریک افتاده است. او اکنون یک بچه درس خوان و منضبط بود. اتاق خود را تمیز می کرد، کارهای خود را انجام می داد، خوشحال بود، هرگز بی ادبی نمی کرد. مثل اینکه او یک نگرش کاملا جدیدی برای زندگی پیدا کرده بود.

پاتریک فکر می کرد این مرد کوتوله بوده است که موجب موفقیتش شده است

اما من این راز را به شما می گویم که هیچ کس به غیر از سعی و تلاش خودش به موفق شدنش کمک نکرد.

منبع:

magickeys.com

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید