قصه ای کودکانه و آموزنده درباره تقلید کردن

قصه شب “یک، دو، سه، پرواز”: روزی باد تندی وزید. باد بچه گنجشکی را از توی لانه اش پرت کرد بیرون. بچه گنجشک هر کاری کرد نتوانست به لانه اش برگردد. چون که هنوز پرواز کردن را بلد نبود. او این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد. چشمش به یک مرغ افتاد.

خانم مرغه راه می رفت و دانه برمی چید. بچه گنجشک به خانم مرغه خوب نگاه کرد. بعد هم مثل او قدم برداشت و راه رفت. بچه گنجشک راه رفت و راه رفت، تا رسید به قورباغه.

اینم بخون، جالبه! قصه “زنگوله بستن به گربه”

تقلید کردن
تقلید

قورباغه به این طرف و آن طرف جست می زد. بچه گنجشک به قورباغه خوب نگاه کرد. بعد هم مثل او جست زد. بچه گنجشک جست زد و جست زد تا رسید به یک جوجه کلاغ.

جوجه کلاغ داشت تمرین پرواز می کرد. جست میزد و می پرید. بچه گنجشک به او خوب نگاه کرد. بعد هم مثل او جست زد و پرید.
بچه گنجشک جست زد و جست زد تا رسید به نزدیک لانه اش. آن وقت باز هم بال زد و پرواز کرد. پرواز کرد و پرواز کرد تا به لانه اش رسید.

نویسنده: محمدرضا یوسفی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید