قصه ای آموزنده و کودکانه درباره صدای حیوانات

قصه شب”کی بود؟کی بود؟من نبودم”: شش تا جوجه کوچولو توی مزرعه می دویدند. ناگهان صدایی شنیدند: «قد! قد! قد!»

یکی از جوجه ها گفت: «مادر دارد ما را صدا می زند. بدویم و پیش او برویم.»

جوجه ها دویدند و پیش مادرشان رفتند. یکی از آنها گفت: «مادر، شما ما را صدا زدید؟»

مادر جوجه ها گفت: «نه. من کی شما را صدا زدم؟ من خواب بودم.»

یک جوجه دیگر گفت: «ولی ما صدای شما را شنیدیم.»

مادر گفت: «شما اشتباه کردید. من شما را صدا نزدم.»

در همین وقت جوجه ها و مادرشان باز صدایی شنیدند: «قوقولی قوقو!»

یکی از جوجه ها گفت: «درست است، ما اشتباه کردیم. این صدای آقا خروسه است. حتما دارد ما را صدا می زند. بدویم و پیش او برویم.»

صدای حیوانات
تقلید صدای حیوان

اینم بخون، جالبه! قصه “سوزان و سگش”

جوجه ها و مادرشان دویدند و پیش خروس رفتند.

یکی از جوجه ها گفت: «آقاخروس، شما ما را صدا زدید؟»

خروس گفت: «نه، من کی شما را صدا زدم؟ من یک کرم پیدا کرده بود. داشتم آن را می خوردم.»

یک جوجه دیگر گفت: «ولی ما صدای شما را شنیدیم.»

خروس گفت: «شما اشتباه کردید. من شما را صدا نزدم.»

در همین وقت جوجه ها و مادرشان و خروس صدایی شنیدند: میو میو میو!»

مادر جوجه ها گفت: «درست است ما اشتباه کردیم. این صدای گربه است. حتما دارد به این طرف می آید. جوجه های من، بدوید و زیر بال من بیایید.»

جوجه ها دویدند و زیر بال مادرشان رفتند. خروس پرید و روی سنگی رفت. این طرف و آن طرف را نگاه کرد. در آن نزدیکی گربهای نبود. خروس از روی سنگ پایین آمد و به مادر جوجه ها گفت: «در این نزدیکیها گربهای نیست.» جوجه ها از زیر بال مادرشان بیرون آمدند. یکی از آنها گفت: «ولی ما صدای گربه را شنیدیم.»

خروس گفت: «ما اشتباه کردیم.»

در همین وقت جوجه ها و مادرشان و خروس صدایی شنیدند:«بع! بع!»

مادر جوجه ها گفت: «درست است. ما اشتباه کردیم. این صدای گوسفند است. حتما او دارد ما را صدا می زند. بدویم و پیش او برویم.»

جوجه ها و مادرشان و خروس دویدند و پیش گوسفند رفتند.

یکی از جوجه ها گفت: «شما ما را صدا زدید؟»

گوسفند گفت: «نه. من کی شما را صدا زدم؟ من فقط علف می خوردم.»

یک جوجه دیگر گفت: «ولی ما صدای شما را شنیدیم.»

گوسفند گفت: «شما اشتباه کردید. من شما را صدا نزدم.»

در همین وقت جوجه ها و مادرشان و خروس و گوسفند صدایی شنیدند:« ما! ما! ما!»

خروس گفت: «درست است. ما اشتباه کردیم. این صدای گاو است. حتما دارد ما را صدا می زند. بدویم و پیش او برویم.»

جوجه ها و مادرشان و خروس و گوسفند دویدند و پیش گاو رفتند. یکی از جوجه ها گفت: «شما ما را صدا زدید؟»

گاو گفت: «نه، من کی شما را صدا زدم؟ من اینجا ایستاده بودم و با خودم فکر می کردم.»

جوجه دیگر گفت: «ولی ما صدای شما را شنیدیم.»

گاو گفت: «شما اشتباه کردید. من شما را صدا نزدم.»

در همین وقت جوجه ها و مادرشان و خروس و گوسفند و گاو صدایی شنیدند: «واق! واق! واق!»

گوسفند گفت: «درست است. ما اشتباه کردیم. این صدای سگ است. حتما دارد ما را صدا می زند. بدویم و پیش او برویم.»

جوجه ها و مادرشان و خروس و گوسفند و گاو دویدند و پیش سگ رفتند. یکی از جوجه ها گفت: «شما ما را صدا زدید؟»

سگ گفت: «نه، من کی شما را صدا زدم؟ من اینجا جلو لانه ام نشسته بودم و درخت ها را تماشا می کردم.»

یک جوجه دیگر گفت: «ولی ما صدای شما را شنیدیم.»

سگ گفت: «شما اشتباه کردید. من شما را صدا نزدم.»

در همین وقت جوجه ها و مادرشان و خروس و گوسفند و گاو و سگ صدایی شنیدند: قارا قارا قار!» گاو گفت: «درست است. ما اشتباه کردیم. این صدای کلاغ است. حتما دارد ما را صدا می زند.»

سگ گفت: «صدا از طرف آن درخت بزرگ می آید. بدویم و پیش او برویم.»

جوجه ها و مادرشان و خروس و گوسفند و گاو و سگ دویدند و زیر درخت بزرگ رفتند.

ولی روی درخت کلاغی نبود. سگ گفت: «این غیرممکن است. صدای کلاغ درست از طرف همین درخت می آمد. باز هم، همه با هم، درخت را نگاه کردند. ولی روی درخت کلاغی نبود. در این وقت مرغ رنگارنگی که روی یکی از شاخه های درخت نشسته بود گفت: جیک جیک جیک!»

ناگهان مادر جوجه ها فریاد کشید: «خوب. پس این تو هستی. آقا طوطی؟ این تویی که سر به سر ما گذاشته ای؟ تو اول مثل من قدقد کردی. بعد مثل خروس قوقولی قوقو کردی. بعد مثل گربه میومیو کردی. بعد مثل گوسفند بع بع کردی. بعد مثل گاو ماما کردی. بعد مثل سگ واق واق کردی. بعد هم مثل کلاغ قارقار کردی و حالا مثل گنجشک جیک جیک می کنی.»

جوجه ها به طوطی نگاه کردند. طوطی بال رنگارنگی داشت و پرهای تنش سبز بود.

آنها تا آن روز او را ندیده بودند. در این وقت خروس با اوقات تلخی گفت: «بله. این طوطی است که می تواند صدای همه را تقلید کند و سر به سر همه ما بگذارد.»

گوسفند و گاو و سگ هم شروع کردند به غرغر کردن. آنها هم از اینکه طوطی سر به سرشان گذاشته بود و با آنها شوخی کرده بود اوقاتشان تلخ بود. ولی طوطی روی شاخه درخت نشسته بود و قاه قاه میخندید. گاهی صدای سگ در می آورد و گاهی صدای خروس و باز هم می خندید. جوجه ها هم که خیلی از طوطی خوششان آمده بود، می خندیدند.

در این وقت مادر جوجه ها نگاهی به آنها کرد و گفت: «چرا می خندید؟ نکند که شما از این پرنده که همه اش میخندد و سر به سر دیگران می گذارد خوشتان آمده است؟» جوجه ها چیزی نگفتند.

مادرشان گفت: «شما که دلتان نمی خواهد مثل او باشید. می خواهید؟»

جوجه ها باز هم چیزی نگفتند. ولی از آن روز به بعد هر روز، زیر درخت بزرگ می رفتند تا با طوطی بازی کنند. بازی «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم!»

نویسنده:  فردوس وزیری 

قصه شب”کی بود؟کی بود؟من نبودم” برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “شغال حق شناس”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید