قصه ای کودکانه و آموزنده درباره ماه مرداد

قصه شب “مرداد ماه” : خورشید خانم، مردادماه یکی از پسران خود را خبر کرد و گفت: ((می دانی فردا نوبت توست؟ باید به زمین بروی و پیغام خود را به گوش زمین برسانی.))

لبخند زیبایی بر لب های او نشست و نشان داد که آماده است.او همیشه برای اینکه بتواند پیغامش را به همه برساند آماده بود.هر روز صبح به سراغ خواهر و برادر هایش می رفت،آنهارا در آغوش می گرفت و دوستی خود را به آنها می داد.او حتی کارهای خواهر و یا برادری را که روی زمین بود دنبال می کرد و همیشه بهترین آرزوها را برای آنها داشت.

مردادماه پر از گرما،پر شور و هیجان و پر از عشق و دوستی بود. او آن شب تا صبح نخوابید.فقط به فکر زمین بود و به کاری که می توانست بکند.صیح زودتر از همه از خواب بیدار شد،کوله بارش را برداشت و به زمین رفت.

مرداد ماه
مرداد

اینم بخون، جالبه! قصه “تیر ماه”

در ابتدا به یک روستا رسید.مردم دهکده روی پشت بام های گلی خود خوابیده بودند و خواب می دیدند.مردادماه به خواب همه آنها سر کشید و در خواب آنها پر از دوستی و مهر و محبت گذاشت.در خواب آنها رنگ پاشید و با گرمای خودش خواب مردم را گرم تر و بهتر کرد.

از همان جا بود که به سراغ لانه گنجشک ها رفت.در گوش گنجشک ها پیغامش را داد.ناگهان همه گنجشک ها از خواب بیدار شدند و روی درخت همهمه ای به پا کردند.دهکده پر از صدای گنجشک ها شد.بچه هایی که روی پشت بام خوابیده بودند،سرشان را زیر پتو کردند تا بتوانند بهتر بخوابند.آنها مانند گنجشک ها سحرخیز نبودند.

مرداد ماه به باغ میوه سر کشید.به درخت های هلو،سیب،گلابی،آلو و… رسید. به هر درختی که می رسید در گوش میوه های او پیغامش را می داد.صورت تمام سیب ها،گلابی ها و هلو ها با حرف مردادماه گل انداخت.سرخ سرخ سرخ شد.

درخت های باغ تا آنجایی که می توانستند شاخ و برگ دادند.کشاورز ها مردادماه را دوست داشتند.چون به رشد محصول آنها کمک می کرد.همه گیاهان تا می توانستند از آفتاب می نوشیدند. گل های ناز با دیدن او باز شدند و رنگ هایشان درخشان تر از همیشه شد.

چوپان ها با خوشحالی به همراه گله به کوه زدند.دهکده پر از صدای گله شد.با آمدن مردادماه حالا وقت مناسبی بود تا پشم گوسفند ها و بز ها را بچینند.هیچ گوسفند و بزی در کنار او سردش نمی شد.پشم آنها می رفت تا در دستان زنان دهکده نخ شود و سپس لباس های گرمی برای زمستان بچه ها شود.

زندگی آغاز شده بود و همه از آمدن مردادماه مهربان خوشحال بودند.مردادماه به انسان ها یاد می داد که می توانند کمی در روز های گرم تابستان استراحت کنند.زیر درخت ها یا زیر سایبانی کمی دراز بکشند و آسمان آبی را ببینند.یاد داد که می توانند از خانه هایشان بیرون بیایند،سفر کنند،به کوه بروند،پاهای خود را در یک رودخانه بگذارند یا لخت شوند و آب تنی کنند. او به انسان ها پیغام داد که می توانند با زمین مهربان باشند و آن را دوست داشته باشند.

خواب ظهر،سکوت بعدازظهر،آفتاب همیشه گرم،لیوان پر شربت خنک،هندوانه های توسرخ،خربزه و طالبی های آبدار،یک روز بسیار طولانی،فرصت حرف و گفت و گو،چای دم غروب،آب پاشی حیاط و کوچه و لذت بردن از غروب زیبا همه از هدیه های مهردادماه بود.

مردادماه دست گرمش را روی تن همه می کشید.از درخت تا پرنده،از خاک تا آب و از کودک تا بزرگ.همه از او آرامش،دوستی،محبت و شادی می گرفتند.

هنگام شب،وقتی که همه می رفتند تا بخوابند صدای مردادماه در تمام گوشه و کنار زمین شنیده می شد.هرکسی هرجا که بود می توانست صدای او را بشنود:دوستت دارم..دوستت دارم…دوستت دارم…دوستت دارم…

نویسنده: ناصر یوسفی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه ” خرداد ماه “

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید