قصه ای کودکانه و آموزنده درباره حرف گوش دادن

قصه شب “سگ زیبا” : برفی و مادرش کنار رود زندگی می کردند. مادر برفی گربه سفید بزرگی بود. آنها کنار رود نشسته بودند. برفی میومیو کرد و به مادرش گفت:”مادر، من اجاره دارم که به گردش بروم؟”

مادر برفی میومیو کرد و گفت:”اجازه داری، برو. در کنار رود، جز من و تو گوسفندی زندگی می کند. در کنار رود خرگوشی زندگی می کند. در کنار رود اردکی با جوجه اش زندگی می کند. در کنار رود سگی زندگی می کند. گوسفند کاری با تو ندارد. خرگوش کاری با تو ندارد. اردک کاری با تو ندارد. جوجه اردک کاری با تو ندارد. سگ اگر تو را ببیند، واق واق می کند. کوشش می کند که تو را بگیرد. وقتی که سگ را دیدی، بدو، بدو، بیا به خانه.”

حرف گوش دادن
حرف گوش ندادن

اینم بخون، جالبه! قصه “فرار حیوان ها”

برفی از خانه بیرون آمد. رفت و رفت. به جوجه اردک رسید. جوجه اردک زیبا بود. آرام بود و کاری به برفی نداشت.

برفی که از جوجه اردک خوشش نیامد. به او گفت:”تو سگی، نه؟”

جوجه اردک خندید و گفت:”نه، من سگ نیستم. جوجه اردکم.”

برفی گفت:”راستی؟ من فکر می کردم که جوجه اردک از تو زیباتر است.”

برفی از جوجه اردک جدا شد. رفت و رفت. به اردک رسید. اردک زیبا بود. آرام بود و کاری با برفی نداشت.

برفی از اردک خوشش نیامد. به او گفت:”تو سگی، نه؟”

اردک خندید و گفت:”نه، من سگ نیستم. من اردک هستم.”

برفی گفت:”راستی؟ من فکر می کردم که اردک از تو زیباتر است.”

برفی از اردک جدا شد. رفت و رفت. به خرگوش رسید. خرگوش زیبا بود. آرام بود. کاری با برفی نداشت. برفی از خرگوش جدا شد. رفت و رفت تا به سگ رسید.سگ زیر درختی نشسته بود. برفی از سگ خوشش آمد. به او گفت:”می دانم که تو سگ نیستی. تو گوسفندی.”

سگ تا برفی را دید از جایش بلند شد . واق واق کرد و دوید. کوشش کرد که برفی را بگیرد. برفی فرار کرد. دوید و دوید. به خانه رسید. مادرش برفی را دید و به او گفت:”مگر نگفتم که به سگ نزدیک نشو؟”

برفی گفت:”مادر، آخر سگ زیبا بود. من فکر کردم که سگ از جوجه اردک زیباتر است. از اردک زیباتر است. از خرگوش زیباتر است.”
مادرش گفت:”خب، پس تو می گویی که سگ از جوجه اردک و اردک و خرگوش زیباتر است؟”

برفی گفت:”نه، مادر. وقتی که واق واق کرد، دیگر زیبا نبود. وقتی که دوید و کوشش کرد که مرا بگیرد، دیگر زیبا نبود. من درست فکر نمی کردم. سگ از جوجه اردک و اردک و خرگوش خیلی زشت تر است.”

نویسنده: فردوس وزیری
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “پسرک و روباه”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید