قصه ای آموزنده و کودکانه درباره رنگ ها

قصه شب”خانه رنگ ها” : به دور دست های افق نگاه کن. آن دور دورها، بالای آن تپه ای که نه بلند است و نه کوتاه، آن خانه را می بینی؟ همان خانه که شکل هیچ خانه دیگری نیست! اسم آن خانه، خانه رنگ هاست. آن خانه دختر کوچولویی است که دوست رنگ هاست.

در این خانه هر صبح وقتی خورشید طلایی آسمان را روشن می کند، رنگ ها هم می آیند و از آن بالا، از توی آسمان، چون آبشاری روی خانه فرو می ریزند. آبی، نیلی، بنفش، سبز، زرد، نقره ای، طلایی، همه رنگ ها می آیند. رنگ های شاد و زنده، رنگ های شاد و رنگ های غمگین.

هر صبح، رنگ ها می آیند. همه رنگ ها.

سقف خانه صبح ها گاهی آبی نیلی است، گاهی سرخ. لحظه ای زرد است و لحظه ای دیگر متوجه می شوید رنگ زرد جایش را به ارغوانی درخشانی داده است. دیوارهای خانه هم مدام رنگ هایشان را عوض می کنند. برای همین دیواری که لحظه ای پیش سبز کمرنگ بود، حالا آبی تند است و پرده آبی اتاق حالا زرد زرد شده است.

رنگ ها
رنگ

رنگ ها بازیگوشند. دنبال هم می کنند. با هم گرگم به هوا بازی می کنند. از یک گوشه به گوشه دیگری می پرند و ناگهان دامن یکدیگر را می گیرند. با صدای بلند می خندند و همراه با زنگ خنده هایشان دنیا پر از حباب های کوچک رنگی می شود. سبز، زرد، سرخ، ارغوانی، بنفش…

حباب های رنگی، توپ های کوچک رنگی در هوا می چرخند و روی کتاب ها، دفترها، لباس ها، مو و صورت دختر کوچولو می نشینند. رنگ ها عاشق دویدن هستند. دویدن روی دیوارها، پرده ها و اثاثیه اتاق. گاهی آن قدر تند جایشان را با هم عوض می کنند که در هم می آمیزند، رنگ اصلی خود را از دست می دهند و رنگ های تازه ای درست می کنند. رنگ آبی آن قدر تند از راه رسید که رنگ زرد پرده اتاق را سبز کرد.

در این خانه هیچکس غمگین نیست. چون رنگ ها همه جا هستند. می خواهند از همه چیز سر دربیاورند. تند و تند کتاب ها را ورق می زنند. دنبال پرنده های رنگین سرزمین دور می گردند و همه خانه های خاکستری توی کتاب ها را رنگ می کنند. توی کتاب های دختر کوچولو دنیا غرق در رنگ است و همیشه یک عالم چیزهای جالب برای یاد گرفتن وجود دارد.

رنگ ها می خندند. رنگ های شاد، رنگ های غمگین را موقع بازی دنبال خود می کشند. خط ممتد سیاه در متنی سرخ و زرد ناچار می شود اخم هایش را باز کند. رنگ های تیره و جدی در میان بازی رنگ های شاد با اخم روی کناره دیوارها، چهارچوب درها، خطوط صندلی ها و لبه های تخت محکم می نشینند تا بازیگوشی رنگ ها همه چیز را از هم نپاشد.

اینم بخون، جالبه! قصه “بوکولا”

آنها از قاب عکس ها، نرده های حیاط و لبه های ایوان مراقبت می کنند. رنگ های جدی توی کار هم دخالت نمی کنند. حدود هم را به هم نمی ریزند. شاید برای همین است که دیوارها کج و کوله نمی شوند. دختر کوچولو گاهی فکر می کند رنگ های جدی حوصله را سر می برند، اما خانه را سرپا نگه می دارند. آنها نمی گذارند به خاطر سر به هوایی بقیه رنگ ها، خانه به مشتی خطوط در هم ریخته تبدیل شود.

رنگ های شاد و سر به هوا گاهی باعث می شوند دختر کوچولو کمی سردرد بگیرد، اما در عوض خواب هایش را پر از رویا می کنند. گل های باغچه اش را رنگ می کنند و قلبش را در خواب بر فراز باغچه ای پر از گلهای رنگ رنگ به پرواز در می آورند.

رنگ های شاد صبر نمی کنند، به پشت سر نگاهی نمی اندازند. برای چیزی غصه نمی خورند در عوض قصه می سازند. قصه های پر از جن و پری و شاهزاده هایی که از راه می رسند و خارکن هایی که در بیابان های دوردست، زیر بوته های خار گنج های پرارزش پیدا می کنند.

وقتی دختر کوچولو می خواهد کار جدی انجام بدهد، مثلا چیزی بخواند یا بنویسد، از رنگ ها خواهش می کند آرام بگیرند. آن وقت دیوار سبز کمرنگ می شود، پرده زرد آرام و بی حرکت باقی می ماند و نور چراغ رنگ دلپذیر و یکنواختی را در اتاق پخش می کند.

وقتی نزدیک غروب، خورشید برای اجرای نمایش باشکوه غروب همه رنگ ها را به خود می خواند، رنگ ها یکی یکی می آیند، گونه های دخترک را می بوسند و به سوی خورشید می دوند تا آسمانش را از رنگ پر کنند. برای همین است که خورشید آن قدر زیبا غروب می کند.

دختر کوچولو وقت غروب کنار پنجره می آید، گونه هایش را که از بوسه های رنگ ها رنگین شده اند در دست های کوچکش می گیرد و با لبخند به بازی دوستانش در آسمان نگاه می کند.

بعد شب می رسد. همه چیز کم رنگ تر، آرام تر و بی حرکت تر می شود. نسیم می وزد و ستارگان بر مخمل سیاه آسمان برق می زنند. دختر کوچولو قبل از خواب به آسمان نگاه می کند همه این ستاره ها جواهرات او هستند.

آن وقت می خوابد و خواب باغچه پر از گلهای رنگی اش را می بیند. توی باغچه می دود. گلها را نوازش می کند. دست هایش رنگی می شوند. با دست های رنگی توی حیاط از شن و ماسه قصر می سازد. دست های رنگی اش قصر را رنگی می کنند و شاهزاده خانم و شاهزاده های رنگی به میهمانی اش می آیند.

دختر کوچولو هر شب شاهزاده خانم آسمان و زمین است.

نویسنده: گیتا گرکانی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید