قصه ای کودکانه و آموزنده درباره ماه تیر

قصه شب”تیر ماه” : تیر ماه اهل آسمان و یکی از دختران خورشید خانم بود. تیر ماه اهل کار و بار بود. و همیشه حتی در آسمانها سرش را به کاری گرم می کرد. او نخ های ابری را به هم می بافت و ابرهای تازه درست می کرد، ستاره ها را جابه جا می کرد، خورشید را باد می زد، آسمان را رنگ می کرد. او نمی توانست آرام بگیرد و همیشه از کار کردن لذت می برد.

روزی خورشید خانم او را صدا زد. آن روز تیر ماه مشغول بافتن ابرهای جدید بود. مادرش به او گفت: “تیرماه، حالا نوبت توست که به زمین بروی. حالا وقت تابستان است. برو و تابستان را به زمین ببر.”

تیرماه با خوشحالی از جایش بلند شد. موهایش را شانه کرد، یک تکه ابر را مانند سنجاق سینه به لباسش زد، گرد و خاک لباسش را تکاند و آماده شد. بعد سوار یکی از بادبادکهایی شد که به آسمان آمده بود و همراه بادبادک به زمین رسید. وقتی به زمین رسید خودش را روی پشت بام خانه پسرکی دید که بادبادک بازی می کرد. او لباسش را تکاند و گفت: “بادبادک را خودت درست کرده ای؟”

تیر ماه
ماه تیر

اینم بخون، جالبه! قصه “غول های بینی دراز”

پسرک ناگهان احساس گرما کرد و گفت: “چقدر هوا گرم است.” و عرق روی پیشانی خود را پاک کرد.
تیرماه خندید و گفت: “بله، هوا گرم است. تابستان رسیده است. من هم تیرماه هستم.”
پسرک با خوشحالی از پشت بام به بچه های کوچه گفت: “آهای بچه ها! تابستان رسیده، تابستان رسیده است.”

تیرماه با خوشحالی به بچه ها یاد داد که پشت بام ها را جارو بزنند و آب پاشی کنند. این طوری بچه ها می توانستند شب ها روی پشت بام خانه شان بخوابند و ستاره ها را بشمارند.

تیرماه به بچه ها یاد داد که حیاط را جارو بزنند، باغچه ها را آب بدهند و گلدان ها را پشت پنجره بگذارند. او یاد داد بچه ها بادبادک های رنگارنگ درست کنند و آنها را در آسمان آبی به پرواز در بیاورند.

تیرماه با یکی از همان بادبادک ها به روستاها سر زد. او به کشاورزان کمک کرد تا زمین را خوب شخم بزنند، بکارند و از محصولات خود مراقبت کنند. او به باغبانها کمک کرد تا به درخت ها خوب برسند، برگ های خشک را بکنند، کود بریزند و آب بدهند.

تیرماه حتی به پرنده ها کمک کرد تا لانه های جدیدی بسازند، به آنها یاد داد صبور باشند و آن قدر روی تخم ها بنشینند تا جوجه هایشان در بیاید. او به مورچه ها کمک کرد تا لانه شان را پر از آذوقه کنند.

خورشید خانم که آن بالا نشسته بود، ناگهان دید همه گیاهان، حیوان ها و انسانها مشغول کار هستند. هیچ کس بی کار نبود. گیاهان قد می کشیدند و رشد می کردند، درختها کاری می کردند تا میوه هایشان بزرگ تر شود، حیوان ها در پی خوراک بودند و یا از بچه هایشان مراقبت می کردند. انسان ها نیز هزاران نوع کار را انجام می دادند.
روی زمین پر از صدا بود. صدای کار و صدای بهتر شدن زندگی. خورشید خانم از آن بالا مثل همیشه به روی زندگی لبخند میزد.

نویسنده: ناصر یوسفی

برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “صد آرزو”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید