قصه ای کودکانه و آموزنده درباره ماه آبان

قصه شب”آبان نقاش”: آبان یکی از پسران خورشید خانم بود. یک روز خورشید خانم، ابان را صدا زد و گفت: «حالا نوبت توست که به زمین بروی و کارهایت را انجام بدهی»

آبان با خوشحالی پرسید: «یعنی حالا نوبت من است» خورشید خانم سرش را تکان داد و آبان را راهی زمین کرد. آبان نقاش بود. یک نقاش بسیار ماهر. نقاشی که می توانست زیباترین رنگ ها و زیباترین شکل ها را نقاشی کند.

آبان از کوهی بزرگ پایین آمد و در مسیری که خواهرش مهر، پیش از او حرکت کرده بود، به راه افتاد. وقتی به یک دشت رسید، رنگ ها و قلم موهایش را در آورد و همه جا را رنگ آمیزی کرد.

 آبان
آبان ماه

آبان هر یک از برگ های درختان باغ را به رنگی در آورد. یکی قهوه ای، یکی زرد، یکی نارنجی، یکی قرمز، یکی بنفش و یکی صورتی روی یک برگ قهوهای، لکه های نارنجی گذاشت و روی یک برگ قرمز، خط هایی از رنگ بنفش کشید. او باغ را به هزاران رنگ در آورد.

آبان، تمام گندم های رسیده دشت با خوشه های پر از دانه شان را زرد کرد. او توی دشت ده ها مرد و زن کشید که مشغول چیدن گندم ها و جوها بودند. عده ای کشاورز کشید که سیب زمینی ها را از دل خاک در می آوردند و عده ای را کشید که میوه ها را از درخت می چیدند. چند نفری را هم کشید که خسته از کار، زیر آفتاب دراز کشیده بودند و خواب می دیدند.

ابان خواب بچه ها را رنگی کرد. به خواب همه بچه ها سر زد و خواب آنها را رنگ آمیزی کرد. خواب های بد را پاک کرد و در چشم آنها خواب هایی زیبا و رویایی کشید.

اینم بخون، جالبه! قصه “فانی و فندق”

او با قلم مویش آخرین دسته چلچله ها، غازهای وحشی و مرغابی ها را کشید که گروه گروه کوچ می کردند. او آسمان را رنگ خاکستری زد و ابرهای باران زا را به سراغ شهر و روستا فرستاد. آبان کاری کرد تا قطره های باران همه جا را خیس کند. روی هر برگ درخت قطره ای گذاشت تا زیر نور آفتاب بدرخشد.

آبان دشت را پر از گل های داوودی کرد و دور تنه درختان پیچک نیلوفر کشید که در سایه ابرها، ساعت ها باز بودند. آبان، در نقاشی های خود، لحظه های فراوانی را برای استراحت کشید. استراحت گل ها، استراحت پرنده ها، استراحت باغداران و کشاورزان و استراحت همه کسانی که پرکار بودند.

آبان شب ها را هم به زیبایی روزها کشید. با آسمانی پر از ستاره و تکه هایی از ابر. با مرغ های شب که صدایشان دشت را پر می کرد. آن وقت آبان نشست و به نقاشی زیبایش نگاه کرد. آبان آرام با خودش گفت: «عجب پاییز زیبایی»

نویسنده: ناصر یوسفی
قصه شب”آبان نقاش” برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید