قصه ای کودکانه و آموزنده درباره راست و دروغ گفتن

قصه شب “راست و دروغ”: پسرک و دخترک مشغول بازی بودند…

پسرک یک سری کامل تیله داشت و دخترک چندتایی شیرینی با خودش داشت.

پسر به دختر گفت : من همه تیله هامو بهت میدم؛ در عوض تو همه شیرینی هات رو به من بده !

 راست و دروغ
راست گفتن

اینم بخون، جالبه! قصه “مرد بقال و طوطی”

دختر کوچولو قبول کرد اما پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش برداشت و بقیه رو به دختر کوچولو داد…!

اما دختر کوچولو در کمال صداقت و طبق قولی که داده بود تمام شیرینی هایش را به پسرک داد…

آن شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و راحت خوابش برد ولی پسر کوچولو نمی توانست بخوابد ، چون به این فکر می کرد که همانطور که خودش بهترین تیله اش را یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل او مقداری از شیرینی هایش را قایم کرده و همه شیرینی هایش را به او نداده …!!!

نتیجه داستان :

عذاب وجدان همیشه متعلق به کسی است که صادق نیست اما آرامش سهم کسی است که صادق است…

لذت دنیا متعلق به کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند بلکه آرامش دنیا سهم کسی است که با وجدان صادق زندگی می کند…

داستانی از پائولو کوئیلو

اینم بخون، جالبه! قصه “خانم گلی و کوزه آب”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید