قصه برف بازی خرگوش در برف : روزی خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد و به طرف پنجره دوید. برف همه چیز را سفید کرده بود. خانم خرگوش گفت: « اگر می روی بازی کنی، لباس گرم بپوش.»

خرگوش کوچولو کلاه قرمزش را برداشت. شال گردن پشمی و دستکش های بدون انگشتش را برداشت و چکمه های گرم و قرمزش را هم به پا کرد. دوید وسط برف ها و ویژ….. خرگوش از بالای تپه به پایین سر خورد و دوباره ویژ…. کله معلق شد. اما اهمیتی نداد.

قصه برف بازی خرگوش در برف
قصه برف بازی خرگوش در برف

خرگوش کوچولو روی رودخانه ای که همه جای آن یخ زده بود می چرخید، حرکت می کرد و سر می خورد. بعد یک آدم برفی که صورت خندانی داشت درست کرد و به جای دماغش یک هویج گذاشت و کلاه لبه داری هم سرش کرد.

یک دفعه خرگوش کوچولو صدای آرامی مانند «جیپ جیپ» شنید. پرنده ای با پرهای یخ زده تا نصف بدنش در برف فرو رفته بود. خرگوش کوچولو با دیدن پرنده که یخ کرده بود، گریه اش گرفت و گفت: « پرنده کوچک بیچاره! برایت خانه ای می سازم.»

سپس چوب و چکش آورد و برای او یک خانه چوبی قشنگ درست کرد. پرنده در لانه اش گرم شد و آن قدر خوشحال شد که هی آواز خواند و هی آواز خواند. خانم خرگوش صدا زد: « خرگوش کوچولو وقت خواب است.»

خرگوش کوچولو به خانه برگشت چون دیگر خوابش می آمد. او از پشت پنجره به باغ پوشیده از برف نگاه کرد و فریاد زد: « شب به خیر پرنده کوچک. فردا با تو بازی خواهم کرد»

بچه های عزیز قصه برف بازی خرگوش در برف  را خواندید . پس باید مثل خرگوش کوچولو ما حواسمون به حیوونایی که تو سرما و برف هستند و غذا و جای گرم نیاز دارند باشد.

نویسنده: دیک برونا
مترجم: سپیده قنبری

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید