قصه ای آموزنده و کودکانه درباره زبان حیوانات

قصه شب”گربه کوچولوی گرسنه”: در یک مزرعه بچه گربه ای بود که خیلی کوچولو و ملوس بود. آنقدر بازی کرد تا گرسنه اش شد، ولی یادش رفته بود چه جوری غذا بخواهد. . . گربه کوچولو نشست و گریه کرد.»

سگ کوچولو به آن نزدیک شد و پرسید: «گربه کوچولو، چی شده، چرا گریه می کنی؟

گربه کوچولو گفت: «گرسنه ام ولی نمیدانم چه جوری باید غذا بخورم؟»

زبان حیوانات
صدای حیوانات

اینم بخون، جالبه! قصه “به من نگاه کن”

توله سگ گفت: «گریه نکن عزیزم، گریه نکن، پاشو سر پاهایت بایست و عوعوکن، این طوری: عو۔ عو. عو، آن وقت فورا به تو غذا می دهند.»

گربه کوچولو گفت: «نه. گربه ها این جوری غذا نمی خواهند.» دوباره گربه قشنگ نشست و گریه کرد.

این مرتبه بره زیبایی نزدیک شد و پرسید: «گربه کوچولو، گربه مامانی، چیه، چی شده، چرا گریه می کنی؟»

بچه گربه گفت: «گرسنه ام ولی هر کاری می کنم یادم نمی آید که چه جوری باید غذا بخواهم.»

بره گفت: «خوب اینکه گریه ندارد عزیز من، پاشو و صدا کنبع . بع – ع ع فورا به تو غذا خواهند داد.»

گربه گفت: «آه! نه، نه این طوری بره ها غذا می خواهند نه گربه های کوچولو»

باز هم نشست و گریه کرد.

بعد بوقلمونی که از آن دور گربه را دیده بود جلو آمد و پرسید: «گربه کوچولو، گربه قشنگ، چیه چی شده، چرا گریه می کنی؟»

گربه گفت: «گرسنه ام، ولی نمیدانم چه جوری باید غذا بخواهم.»

بوقلمون گفت: «خوب گریه نکن عزیز من، پاشو و بگو: قا. قا. قا فورا به تو غذا می دهند.»

گربه گفت: «نه این جوری بوقلمونها خوراکی می خواهند. گربه های کوچولو یک طور دیگری صدا می کنند.»

گربه کوچولو نشست و باز گریه را سر داد.

مادرش که تازه از راه رسیده بود، جلو آمد، بچه گربه تا مادرش را دید، به طرفش دوید و گفت: «میو، میو»

مادر فهمید که بچه اش خیلی گرسنه است، فورا ایستاد و به او شیر داد.

گربه کوچولو آنقدر شیر خورد تا اینکه سیر شد و از آن به بعد هیچ وقت فراموش نکرد که چه جور باید غذا بخواهد.

نویسنده: رضا فرزانه دهکردی 

برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

5 نظرات

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید