قصه ای آموزنده و کودکانه درباره بی ادب بودن

قصه شب”پیرزن و موش کوچولو”: در یک کلبه کوچک، پیرزن مهربانی زندگی می کرد. روزی موش کوچکی به خانه پیرزن آمد و تق تق در زد. پیرزن مهربان در را باز کرد و موش را پشت در دید. موش کوچولو گفت: مادربزرگ سلام. من آمده ام اینجا بمانم. اگر نگذاری اینجا بمانم، کلبه ات را می جوم و میخورم.»

پیرزن وقتی این طور حرف زدن موش را دید، تعجب کرد. بعد با خودش فکری کرد و به موش گفت: «باشد. بیا تو. من هم تنها هستم. وقتی با هم باشیم، می توانیم از هم معما بپرسیم.»

موش کوچولو با خودخواهی و صدای بلند گفت: «خوب، حالا که این طور است، اول من معما می پرسم. بگو ببینم یک گنجشک با چند قدم می تواند از یک دشت خیلی بزرگ بگذرد؟ »

قصه پیرزن و موش کوچولو
قصه پیرزن و موش کوچولو

اینم بخون، جالبه! قصه “فردا هم بیا”

پیرزن گفت:« جواب این معما که کاری ندارد. با هیچ قدم. چون اصلا گنجشک راه نمی رود. بلکه پرواز می کند. حالا خوب به معمای من گوش کن. آن چیست که گوش هایش مثل موش است. پنجه هایش مثل موش است. سبیل هایش مثل موش است اما موش نیست؟»

موش جیغی کشید و گفت: «وای! این را از من نپرس!» 

پیرزن سرش را تکان داد و گفت: «نه، نه! نمی شود. باید بگویی!» موش می ترسید که اسم گربه را ببرد. برای همین به پیرزن اصرار کرد که یک معمای دیگر بپرسد. 

پیرزن گفت: «خوب! حالا یکی دیگر. آن چیست که چشم هایش مثل گربه، پاهایش مثل گربه، دم او مثل گربه و اصلا انگار خود گربه است که یکدفعه روی تو می پرد!»

در این وقت موش کوچولو از ترس جیغی کشید و در حالی که از کلبه پیرزن مثل برق فرار می کرد، گفت:« گربه!» 

پیرزن شروع کرد به خندیدن و با خودش گفت: «عجب موشی! اگر روزی در کلبه من گربه واقعی میدید، چه کار می کرد؟»

مترجم: نوشین موسوی

برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “زندگی”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید