قصه ای کودکانه و آموزنده درباره خبرچینی

قصه شب “هدیه شاه پریان”: روزی از روزها آقا موش آمد برود به لانه اش که دید دم در لانه یک چیز گردی به بزرگی یک گردو و به رنگ آبی آسمانی افتاده است، هر چه نگاه کرد نفهمید چیست. پیش رفیقش رفت و گفت: “رفیق بیا ببین این چیست؟”

موش دومی پرسید: “آن را از کجا خریده ای؟”
آقاموش گفت: “من آن را نخریده ام، لابد کسی برایم هدیه آورده است.”
موش دومی رفت سراغ یک موش دیگر و گفت:”چه نشسته ای که برای آقا موش یک گردوی فیروزه هدیه آورده اند.”
موش سومی پرسید: “چه کسی آن را هدیه آورده است.”

اینم بخون، جالبه! قصه “گرگ گرسنه ساده لوح”

خبر چینی
خبر چین

موش دومی فکری کرد و گفت: “شش سرباز قرمز پوش آن را در یک صندوقچه جواهرنشان گذاشته اند و آورده اند.”
موش سومی دوید پیش موش چهارمی و گفت:”چه نشسته ای که شش سرباز قرمز پوش یک گردوی فیروزه را در صندوقچه جواهرنشان برای آقاموش آورده اند.”

و چهارمی پرسید: “چه کسی این هدیه را برای اقاموش فرستاده است؟” و سومی فکری کرد و گفت: “شاه پریان! بله، شاه پریان این هدیه را فرستاده است.”

موش چهارمی دوید پیش موش پنجمی و گفت:”هیچ شنیده ای که شاه پریان یک گردوی فیروزه را در صندوقچه جواهرنشان با شش سرباز قرمزپوش برای آقاموش فرستاده است؟ “

موش پنجمی پرسید: “چرا شاه پریان این هدیه را برای آقا موش فرستاده است؟”

موش چهارمی فکری کرد و گفت: “شنیده ام که شاه پریان فقط یک پسر دارد. روزی دزدها پسرش را دزدیدند و به درختی بستند. شاید آقاموش طناب ها را جویده است و پسر را آزاد کرده است.”

خلاصه این قصه دهان به دهان گشت و همه موشها را جلو لانه آقاموش جمع کرد. غوغایی به پا شده بود. هر یک از موشها چیزی می گفت. درست در همان وقت پرنده خال خالی زیبایی از بالای سر آنها پرواز کرد. موشها را دید، پرسید: “موش موشک ها شما تخم مرا ندیده اید؟”

موشها با تعجب سرشان را بلند کردند. پرنده زیبا چشمش به تخمش افتاد. آن را برداشت و رفت. موشها خیلی غصه دار شدند و آقاموش هم زد زیر گریه…، هنوز هم اگر به شهر موشها بروید قصه “هدیه شاه پریان” را می شنوید.

نویسنده : لی لی آهی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید