قصه ای کودکانه و آموزنده درباره عاقبت کار بد

آفریقا یکی از قاره های کره زمین است. در قاره آفریقا مردم با نژادها و دین های مختلفی زندگی می کنند. کشورهایی مانند تانزانیا، تونس، اوگاندا، زامبیا، کابین، مراکش و… در قاره آفریقا هستند. مردم آفریقا قصه های فراوانی برای کودکان خود دارند.

قصه شب”لاک پشت و میمون و درخت موز”:  در یک روز گرم و آفتابی لاک پشتی در کنار رودخانه لم داده بود و آواز می خواند. ناگهان دید چیزی شناکنان به طرفش می آید. وقتی نزدیک شد لاک پشت فهمید که یک درخت موز است. لاک پشت به سرعت توی رودخانه پرید و درخت موز را به کنار رودخانه هل داد، اما هر کاری کرد نتوانست آن را روی زمین بکشاند.

میمونی در همان نزدیکی روی شاخه یکی از درختان بازی می کرد. لاک پشت به او گفت: «به من کمک کن تا آن را به باغم ببرم و بکارم.»

میمون نگاهی به درخت موز انداخت. هوس خوردن آن را کرد و گفت:«به شرطی به تو کمک می کنم که در درخت شریک بشوم.»

لاک پشت قبول کرد. آنها درخت را به باغ بردند. لاک پشت گفت: «حالا باید سوراخی بکنیم تا درخت را بکاریم.»

میمون گفت: «ای وای! نه! مگر قرار نشد با هم شریک شویم؟ »

لاک پشت گفت: «خوب درخت را می کاریم. وقتی میوه داد، میوه ها را نصف می کنیم.»

میمون قبول نکرد و گفت: «نه! این جوری نمی شود. فایده ای ندارد. از همین حالا باید درخت را نصف کنیم.»

عاقبت کار بد
کار خوب

اینم بخون، جالبه! قصه “قطره آب تنها”

هرچه لاک پشت اصرار کرد، میمون قبول نکرد و سهمش را همان وقت می خواست لاک پشت با ناراحتی درخت را نصف کرد. میمون نگاهی به بالای درخت انداخت که شاخه های جوان و برگ های سبز داشت و گفت:«قسمت بالا مال من.» بعد سر درخت را گرفت و با خودش برد تا در جای دیگری بکارد

درخت میمون خیلی زود خشک شد و برگ هایش زرد شد، اما درخت لاک پشت که ریشه داشت، روز به روز بزرگ تر شد تا آنجا که بعد از مدتی میوه داد. وقتی موزها رسیدند، لاک پشت که نمی توانست از درخت بالا برود، مجبور شد یک بار دیگر پیش میمون برود و از او کمک بخواهد. لاک پشت به میمون گفت: «اگر موزها را برایم پایین بیندازی، حتما به تو هم موز خواهم داد.»

میمون با خوشحالی قبول کرد و از درخت بالا رفت. لاک پشت هرچه پایین درخت انتظار کشید، از موز خبری نشد. میمون بالای درخت جا خوش کرده بود و موزها را یکی یکی می خورد و پوستشان را پایین می انداخت و می گفت: «آن دفعه گولم زدی! حالا هم من همه موزها را خواهم خورد.»

لاک پشت خیلی ناراحت شد. بوته های خار را جمع کرد و دور ریخت. میمون آخرین موز را هم با خوشحالی خورد و از درخت پایین پرید، اما پریدن همان و افتادن در بوته های خار همان. میمون از درد بالا و پایین می پرید و لاک پشت هم دلش را گرفته بود و به اداهای میمون می خندید.

بازنویس: مانا نثاری ثانی

برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “یک جور دیگر”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید