قصه کودکانه درباره نظم طبیعت

قصه شب”سایه پسرک و خورشید“: پسر کوچولویی بود که با سایه اش دوست بود و به مدرسه می رفت. پسر کوچولو، سایه اش را خیلی دوست داشت، اما مدرسه را دوست نداشت.

یک شب آن قدر خسته بود که آرزو کرد صبح نشود و به مدرسه نرود. پسر کوچولو چنان از ته دل آرزو کرد صبح نشود که دل سایه اش به حال او سوخت.

صبح وقتی خورشید خواست طلوع کند، سایه پسر کوچولو، خورشید کمرنگ صبحگاهی را از آسمان برداشت و توی دور ترین، عمیق ترین و تاریک ترین غارها، در دل ناشناخته ترین کوه ها، مخفی کرد.

نظم طبیعت
نظم طبیعت نباشد

پسر کوچولو، بی خبر از کار سایه اش، آن روز تا دلش خواست، خوابید. خوابید و خوابید و خوابید. دیگران هم خوابیدند و کسی پسر کوچولو را از خواب بیدار نکرد. کسی نگفت باید به مدرسه برود، چون صبح نشده بود.

همه مردم شهر توی رختخواب هایشان ماندند. گاهی کسی پرده اتاقش را کنار میزد و به آسمان نگاهی می انداخت. وقتی میدید که هنوز شب است و ستاره ها در آسمان میدرخشند، از شدت بی حوصلگی آه می کشید، بعد دوباره به رختخواب برمی گشت و می خوابید.

همه مردم شهر آنقدر خوابیدند که به کلی خسته شدند. حتی تنبل ترین تنبل ها هم خسته شد. خواب آلوده ترین خواب آلوده ها هم دیگر خوابش نبرد.

پسر کوچولو هم از خوابیدن خسته شد، اما مادر و پدر گفتند که هنوز صبح نشده است و باید توی رختخواب بماند. هیچ کس نمی دانست خورشید کجاست. کسی نمی دانست چرا صبح نمی شود. کسی هم به خودش اجازه پرسش نمیداد، چون طلوع کردن یا طلوع نکردن خورشید دست خودش بود و بس. 

اینم بخون، جالبه! قصه “شغال حق شناس”

خروس ها آن قدر نخواندند که خواندن از یادشان رفت. جغدها آنقدر به شکار شبانه رفتند که سیر و خسته شدند. گل هایی که باید در نور خورشید بامدادی باز می شدند، باز نشدند. پروانه ها توی تاریکی گل ها را گم کردند. شبنم بر برگها ننشست.

هیچ بچه ای به مدرسه نرفت و هیچ بچه ای هم در هیچ کوچه و حیاط و باغچه ای بازی نکرد.

پسر کوچولو آنقدر در رختخواب ماند که خسته شد و از ته دل آرزو کرد تا خورشید بیرون بیاید، حتی اگر مجبور شود باز هم به مدرسه برود.

وقتی پسر کوچولو خوابید، سایه اش خورشید را از غار بیرون آورد. خورشید باز جایش را در آسمان پیدا کرد و گردش روزانه اش را از سر گرفت.

پسر کوچولو از لا به لای پلک هایش و روی صورتش، نور گرم و روشن خورشید را حس کرد. با خوشحالی از جایش بیرون پرید و برای رفتن به مدرسه آماده شد.

نویسنده: گیتا گرکانی
قصه شب”سایه پسرک و خورشید” برگرفته از کتاب قصه هایی برای خواب کودکان

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید