قصه ای کودکانه و آموزنده درباره حیله گری

قصه شب “حیله روباه”: یک روز روباه گرسنه ای به دنبال غذا بود، هر جا را گشت چیزی برای خوردن پیدا نکرد. با شکم گرسنه در کنار لانه خود روی تخته سنگی نشست و یک پایش را به روی پای دیگر انداخت و به فکر فرو رفت. به این فکر بود که چگونه می تواند مرغ های چاق و چله را پیدا کند، بخورد و لذت ببرد.

روباه حیله گر پس از این فکر، کیسه بزرگی برداشت و به راه افتاد. رفت و رفت تا به باغی رسید. زنبور وزوزکنان نزدیک او آمد. روباه دستش را بالا برد و آن را گرفت و داخل کیسه اش انداخت. در آن را محکم بست و با خوشحالی گفت:”اولین دام را پیدام کردم.”
دوباره به راه افتاد و رفت به خانه ای رسید و در زد. زن صاحبخانه در را باز کرد، وقتی چشمش به روباه افتاد گفت:”آقا روباهه حتما گرسنه ای و آمدی مرغ و خروس های مرا بخوری؟”

روباه با زبان چرب و نرم خود گفت:”هرگز، فقط می خواهم این کیسه را برایم نگه دارید تا به شهر بروم و برگردم.”
زن کیسه را گرفت و روباه هم خداحافظی کرد و رفت. پس از رفتن روباه، زن صدای وزوزی از کیسه شنید، در آن را باز کرد ببیند چیست، ناگهان زنبور از توی آن بیرون آمد. زن به دنبال زنبور دوید تا او را بگیرد.

اینم بخون، جالبه! قصه “سگ سفید کوچولو”

حیله گری
حیله

جوجه کوچکی که در حیاط خانه بود زنبور را دید. آن را گرفت و خورد. زن که خیلی ناراحت بود، نمی دانست چه کار کند. پس از ساعتی روباه آمد و کیسه اش را خواست، وقتی زن کیسه را آورد، تا روباه آن را دید، فریاد زد:”پس زنبورش چی شد؟”
زن با ترس و لرز گفت:”جوجه من آن را خورد.”
روباه گفت:”پس حالا باید جوجه ات را به من بدهی.”

زن که چاره ای غیر از این نداشت با ناراحتی جوجه اش را به روباه داد. روباه جوجه را گرفت و داخل کیسه انداخت و از آنجا دور شد، آنقدر راه رفت تا به خانه دیگری رسید. در زد و به صاحبخانه گفت:”این کیسه را به امانت پیش شما می گذارم، مواظب آن باشید.”
صاحبخانه قبول کرد و روباره رفت، هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که جوجه در کیسه شروع به ورجه ورجه و جیک جیک کرد.

صاحبخانه کنجکاو شد و در آن را باز کرد. جوجه از داخل کیسه بیرون پرید. صاحبخانه به دنبالش دوید تا آن را بگیرد که گربه ای که در خانه بود آن را گرفت و خورد. ساعتی بعد روباه برگشت و کیسه را خواست، وقتی دید که کیسه خالی است با عصبانیت گفت:”پس حیوان درون آن چه شد؟”
صاحبخانه گفت:”گربه من آن را خورد.”
روباه گفت:”گربه! وای گربه را نمی شود خورد، مجبورم آن بره شما را به جای جوجه ببرم.”

روباه بره را گرفت و به داخل کیسه اش انداخت و راه افتاد و رفت تا به مزعه مرد دهقانی رسید. جلو رفت و سلام کرد. دهقان گفت:”چطور یاد ما کردی؟ نکند دوباره گرسنه ای و به دنبال غذا می گردی؟”
روباه حیله گر گفت:”نه اتفاقا غذای بسیاری خوردم و نیمی از آن را در کیسه ام دارم و فقط می خواهم این کیسه را برایم نگه داردی تا به شهر بروم و برگردم.”

دهقان قبول کرد. روباه هم رفت. پس از چند دقیقه بره در کیسه را باز کرد و فرار کرد. دهقان با ناراحتی پیش خود فکر کرد که چه کار کند تا روباه از این ماجرا باخبر نشود. پس جای بره، سگ خود را داخل کیسه گذاشت و در آن را محکم بست.
مدتی بعد روباه برگشت، کیسه را گرفت و رفت. کیسه سنگین بود و روباه خوشحال شد. پیش خود گفت:”الان به خانه می روم و با خوردن این بره چاق و چله، شکمی از عزا در می آورم.”

وقتی به خانه رسید، در کیسه را باز کرد. ناگهان سگی از داخل آن بیرون پرید و به روباه حمله کرد و حسابی روباه طمعکار را زخمی کرد و از آنجا به خانه دهقان رفت و روباه با شکم گرسنه و نالان و زخمی باقی ماند.

بازنویس: فریبا داداشلو
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “لاغر و چاق”

1 نظر

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید