قصه ای کودکانه و آموزنده درباره دوست داشتن

قصه شب “اگر گفتی چقدر دوستت دارم”: توی فصل بهار خرگوش خانم صاحب یک بچه خرگوش قشنگ شده بود. خانم خرگوش هر روز بچه اش را نوازش می کرد، می بوسید و می گفت: “تو را خیلی دوست دارم. تو را خیلی خیلی دوست دارم.” خرگوش کوچولو هم خودش را به بغل گرم و نرم مادرش فشار می داد و می گفت: “خب ! من هم تو را خیلی دوست دارم!”

یک شب وقتی که خرگوش کوچولو بعد از بازی در دشت خسته شده بود، خواست که کنار مادرش بخوابد. بعد ناگهان گوش های بزرگ مادرش را گرفت، آنها را جلو دهانش آورد تا مطمئن شود مادرش حرف های او را خوب می شنود. خرگوش کوچولو گفت:”اگر گفتی چقدر دوستت دارم؟”

اینم بخون، جالبه!قصه “موی سحرآمیز”

دوست داشتن
دوست

خانم خرگوش خنده ای کرد و گفت:”آه، فکر نمی کنم بتوانم حدس بزنم”
خرگوش کوچولو تا آنجا که می توانست دست هایش را باز کرد و گفت:”این قدر!”
اما دست های مادرش از دست های او بلندتر بودند. خانم خرگوش گفت:”اما من تو را این قدر دوست دارم.”
خرگوش کوچولو فکر کرد این خیلی زیاد است. گفت:”من تو را تا جایی که می توانم دستم را بلند کنم دوست دارم.”
خانم خرگوش هم گفت:”من هم تو را تا جایی که می توانم دست هایم را بالا ببرم دوست دارم.”

خرگوش کوچولو فکر کرد این خیلی بلند است. کاش من هم چنین دست هایی داشتم. بعد فکر خوبی به نظرش رسید. روی دست هایش ایستاد و پاهایش را بلند کرد و به تنه درخت تکیه داد و گفت:”من تو را تا آن بالا تا سر پنجه های پایم دوست دارم.”

خرگوش خانم سرش را بالا آورد و گفت:”من هم تو را تا آن بالا تا سر پنجه های پایم دوست دارم.”
خرگوش کوچولو خندید و گفت:”من تو را تا آن جا که می توانم بپرم دوست دارم.” و بالا و پایین پرید.

خرگوش خانم چنان پرید که گوشهایش به شاخه های درخت بالای سرش رسید:”من هم تو را تا آن جا که می توانم بپرم دوست دارم.”
خرگوش کوچولو فکر کرد: “چه پرش خوبی. کاش من می توانستم به آن بلندی بپرم!» بعد هم گفت:”من تو را تا آن دورها که بازی می کنیم دوست دارم.”
خرگوش خانم با لبخند گفت: “اما من تو را تا آن سوی رودخانه و آن طرف تپه ها دوست دارم.”

خرگوش کوچولو با خود فکر کرد که این یعنی خیلی دور، چون خیلی خوابش می آمد دیگر حوصله فکر کردن نداشت. بعد به آسمان نگاه کرد. هیچ چیز از آسمان دورتر نبود: “من تو را تا آن بالا تا ماه دوست دارم.” این را گفت و چشم هایش را بست.

خرگوش خانم گفت: “اوه این خیلی دور است. این خیلی خیلی دور است.” بعد خم شد، خرگوش کوچولویش را به خودش نزدیک تر کرد، او را بوسید و شب به خیر گفت. خرگوش خانم کنار بچه اش دراز کشید و زمزمه کنان گفت: “من تو را تا آن بالا، تا ماه و تا بعد از آن هم دوست دارم.”

مترجم : گیتا گرکانی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه!قصه “رنگین کمان من”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید