قصه آی آموزنده و کودکانه درباره مدرسه رفتن

قصه شب”امیر خوشحال است”: امیر روی پله حیاط نشسته بود. او خیلی خوشحال بود. به دفتری که در دستش بود نگاه می کرد و می خندید.

همان وقت صدایی شنید. صدای جوجه گنجشک بود.

جوجه گنجشک می گفت: «جیک جیک. چرا می خندی؟ به من بگو.»

امیر بلند شد. روی لبه حوض نشست و گفت: «خوشحالم. خیلی خوشحالم.»

جوجه گنجشک دوباره پرسید: «به خاطر چی؟ برای چی؟ به من نمی گویی؟»

امیر دفترش را نشان داد و گفت: «مدرسه. فردا می خواهم بروم مدرسه. مادرم می گوید فردا اول مهر است. بچه هایی که اندازه من هستند، باید به مدرسه بروند.»

جوجه گنجشک حرفی نزد. فقط جیک جیک کرد.

امیر دفترش را ورق زد و گفت: «اگر مدرسه بروم، مشق مینویسم، نقاشی می کشم، حساب یاد می گیرم و باسواد می شوم.»

جوجه گنجشک سرش را خم کرد و گفت: «خوش به حالت من هم بیایم؟»

در همان وقت ماهی قرمزی، از توی حوض سرش را بیرون آورد و گفت: «من هم بیایم؟»

امیر خندید و پرسید: «تو حرف های ما را شنیدی؟»

ماهی قرمزی گفت: «مدرسه خیلی خوب است. بگذار من هم بیایم.»

امیر دستش را توی آب زد و گفت: «تو و جوجه گنجشک را با خودم می برم. تو را توی یک تنگ می گذارم. جوجه گنجشک را هم توی جیبم می گذارم.»

گنجشک از خوشحالی بالا و پایین پرید و گفت: «آخ جان. مدرسه فردا به مدرسه می روم.»

در همان وقت یک پروانه بال زد و به حیاط آمد. او آن همه سروصدا را شنید و پرسید:« چه خبر است؟ چقدر خوشحالید.»

مدرسه رفتن
مدرسه نرفتن

اینم بخون، جالبه! قصه “کشتی کوچولو”

جوجه گنجشک گفت: «من و ماهی قرمزی می خواهیم به مدرسه برویم. امیر کوچولو می خواهد هردو ما را با خودش ببرد.»

پروانه روی لبه حوض نشست و گفت: «چطوری؟ چه جوری؟ کدام مدرسه؟»

امیر هم روی لبه حوض کنار پروانه نشست و گفت: «کاری ندارد. ماهی را توی تنگ می گذارم. جوجه گنجشک را هم در جیبم می گذارم.»

پروانه بال هایش را به هم زد و خندید و گفت: «مدرسه تو؟ مگر می شود؟ به تو اجازه نمی دهند تا جوجه گنجشک و ماهی قرمزی را با خودت ببری. چون حواس همه پرت می شود و آن وقت کسی درس نمی خواند.»

جوجه گنجشک ناراحت شد. با غصه گفت: «باور کن من جیک جیک نمی کنم.»

ماهی قرمز هم گفت: «من هم سروصدا نمی کنم.»

پروانه گفت: «نه، نمی شود. گفتم که.»

امیر ناراحت شد. او دلش می خواست جوجه گنجشک و ماهی قرمزی را با خودش ببرد. او حتی دلش می خواست پروانه را هم با خودش ببرد. همه فکر کردند. نمی دانستند چه کار کنند. امیر ناراحت بود. ماهی قرمزی و جوجه گنجشک هم ناراحت بودند. پروانه هم دلش گرفت. چون او بود که همه را ناراحت کرده بود.

پروانه فکری کرد و گفت: «هی امیر کوچولو. فردا خودت به مدرسه برو. وقتی برگشتی همه چیز را برای ما تعریف کن.»

جوجه گنجشک گفت: «چطوری؟»

پروانه گفت: «هر چیزی که دید، هر چیزی که یاد گرفت، برای ما هم بگوید. به ما هم یاد بدهد.»

ماهی قرمزی سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «این کار را می کنی، امیر کوچولو؟»

امیر سرش را تکان داد و گفت: «باشد. از فردا میشوم معلم شما.»

جوجه گنجشک جیک جیکی کرد و گفت: «آخ جان.»

ماهی قرمزی خندید. پروانه و امیر هم خندیدند. توی حیاط پر از سروصدا شد. همه آنها دلشان می خواست فردا برسد و مدرسه ها باز شوند.

نویسنده: نادر سرایی 

قصه شب”امیر خوشحال است” برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “خانم گلی و کوزه آب”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید