قصه ای کودکانه درباره مسخره نکردن دیگران

قصه شب”چرخهای جورواجور“: کنده درختی بود و روی آن خانه چوبی کوچکی قرار داشت. در این خانه، مگس و قورباغه و خارپشت و خروس تاج طلایی زندگی می کردند. یک روز آنها برای جمع کردن گل و میوه و هیزم و قارچ به جنگل رفتند.

رفتند و رفتند تا به چمنزار رسیدند. نگاه کردند و دیدند در آنجا یک گاری خالی ایستاده است. گاری خیلی غیرعادی بود. همه چرخ های آن جورواجور بودند. یک چرخش کاملا کوچک بود. چرخ دیگر کمی بزرگتر و چرخ سومی نه کوچک بود و نه بزرگ. چرخ چهارمی هم بسیار بزرگ بود.

مسخره کردن
مسخره

معلوم بود که گاری از مدت ها پیش در اینجا ایستاده است، چون در زیرش قارچ سبز شده بود. مگس و قورباغه و خارپشت و خروس ایستادند و به آن نگاه کردند. همان وقت خرگوش از میان بوته ها بیرون پرید. آنها از خرگوش پرسیدند: «این گاری مال توست؟»

خرگوش گفت: «نه، گاری مال خرس است. او می خواست این گاری را بسازد، ولی نیمه کاره رها کرد. حالا همین طور در اینجا مانده است.»

خارپشت گفت: «بیایید گاری را برداریم و به خانه ببریم. در کارهای خانه به دردمان می خورد.»

همگی گاری را هل دادند و هل دادند ولی هیچ فایده ای نداشت. گاری یا به چپ می چرخید و یا به سمت راست می افتاد. همه خسته شدند، ولی حیفشان می آمد که گاری را دور بیندازند، چون در خانه داری حتما به درد می خورد. دوباره، فکری به عقل خارپشت رسید و گفت: «بیایید هر کدام یک چرخ را برداریم.» 

اینم بخون، جالبه! قصه “حلزون ها و پروانه ها”

بعد هر کدام چرخ های کاری را در آوردند و به سوی خانه چرخاندند. مگس چرخ کوچک را، خارپشت چرخ بزرگ تر را، قورباغه چرخ بعدی را. اما خروس روی چرخ بسیار بزرگ رفت و با پاهایش آن را گرداند. بال هایش را به هم زد و فریاد کشید: «قو، قو، لی، قو، قو!»

خرگوش خندید و گفت: «عجب حیوان های ساده ای هستند. چرخ های جورواجور را به خانه خودشان می برند.»

آنها وقتی چرخ ها را به خانه بردند، مگس و خارپشت و قورباغه به فکر فرو رفتند که با آنها چه کنند؟

مگس کوچک ترین چرخ را برداشت و گفت: «من می دانم چه کنم.» و از آن، چرخ نخ ریسی درست کرد.

خارپشت هم فهمید چه باید بکند. دو چوب به چرخ بست و چرخ دستی درست کرد.

قورباغه گفت: «من هم فکری کردم.» او چرخ بزرگ تر را برداشت و به سر چاه بست تا بهتر بتواند از چاه آب بکشد. اما خروس چرخ بسیار بزرگ را به جوی آب فرو کرد و سنگ آسیاب بر آن بست و آسیاب درست کرد.

اینم بخون، جالبه! قصه “سوزان و سگش”

همه چرخ ها در خانه داری به درد کاری می خورند. مگس نشسته بود و با دوکش نخ می ریسید. قورباغه از چاه آب می کشید و باغ را آبیاری می کرد. خارپشت با چرخ دستی از جنگل، قارچ و میوه و هیزم می آورد.

ما خروس در آسیاب گندم و جو را آرد می کرد. روزی خرگوش پیش آنها آمد تا خانه و زندگی آنها را تماشا کند. از او مانند مهمان پذیرایی کردند. مگس برایش دستکش بافت. قورباغه از باغ برایش هویج آورد. خارپشت قارچ و میوه آورد و خروس نان شیرینی و روغنی جلویش گذاشت.

خرگوش خجالت کشید و گفت: «مرا ببخشید که شما را مسخره کردم. ولی حالا می بینم که از چرخ های جورواجور هم می توان استفاده کرد.»

نویسنده: گیتا گرکانی
قصه شب”چرخهای جورواجور” برگرفته از کتاب ”قصه هایی برای خواب کودکان”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید