شاید نقش دانش آموزان در پیروزی انقلاب کمتر مورد توجه قرار گرفته شده باشد اما این قشر اثر گذار در حرکت شور انگیز مردم تاثیر ویژه ای داشته اند از همین رو به سراغ خاطرات دانش آموز انقلابی آن سالها رفتیم تا خاطره ای از نقش آفرینی دانش آموزان در حرکت های انقلاب را بیان کند. زهرا شهریارپور مدرس مدرسه علمیه الزهراء بوشهر که در سال ۵۷ در بندر امام(سر بندر) ساکن بوده از خاطرات ۱۵ سالگی خود در روزهای انقلاب می گوید.

خاطرات دانش آموز انقلابی
خاطرات دانش آموز انقلابی

خاطرات دانش آموز انقلابی

اوایل مهر سال ۵۷ بود یکی از همکلاسی هایم که گرایش کمونیستی داشت به من گفت بیا با هم بچه های مدرسه را جمع کنیم و یک راهپیمایی علیه وضع موجود راه بیندازیم. آخر شهر ما شهر کارگری بود و کومنیست ها هم در مجامع کارگری از نارضایتی های موجود سعی می کردند به نفع خود استفاده کنند.

من با توجه به صبغه مذهبی خانوادگی و همچنین شور و اشتیاقی که یک دختر نوجوان ۱۵ساله دارد قبول کردم. مدارس تعطیل بود اما چون شهر ما سر بندر(بندر امام) شهر کوچکی بود، آدرس منزل همکلاسی ها را داشتیم به تک تک خانه هایشان رفتیم و گفتیم فردا صبح همه به مدرسه بیایید مدرسه فردا باز است. شب را نمی دانم چطور به سحر رساندم. قران را بوسیدم لباسم را پوشیدم و راهی مدرسه شدم.

مدتی که گذشت یکی یکی بچه ها آمدند. حدود ۳۰ نفر که شدیم اولین راهپیمایی شهرمان را رقم زدیم. ابتدا چون این راهپیمایی را افرادی با گرایش کمونیستی هدایت می کردند همه را وادار به شعار نان، مسکن، آزادی کرده بودند . هنوز یک خیابان را تا انتها نرفته بودیم که چند جوان بوشهری که برای سر زدن به فامیلهایشان آمده بودند از راهپیمایی هایی که در بوشهر بود شعارهای انقلابی جریان اسلامی را یاد گرفته بوند. پس پیشگام شدند و شروع کردند به شعار دادن و همه ی ما پشت سر آنها با بغض و غیرت خاصی تکرار می کردیم “بگو مرگ بر شاه” ، “یا مرگ یا خمینی”، “استقلال آزادی، جمهوری، اسلامی”و …

کمونیست ها که این شعارها را می شنیدند، می ترسیدند و به همه می گفتند فقط شعارهای ما را تکرار کنید و بگویید نان مسکن آزادی.

اما دیگرحریف جمعیتی که حالا تقریبا پنج الی شش هزار نفر شده بودند نمی شدند. وقتی نماینده کمونیست ها خواست قطع نامه را بخواند فقط گفت ما امکانات رفاهی برای شهر می خواهیم، ما استخر می خواهیم، ما کلوب های مختلف می خواهیم که صدای جمعیت بلند شد.

بعد امام جماعت یکی از مساجد شهر حاج آقای آل غفور رفتند تریبون را از او گرفتند و برای مردم روشنگری کردند. اینکه کمبود کشور ما اگر چه نان و مسکن هست اما اینها اولویت ما نیست. همه ی مردم استقلال آزادی جمهوری اسلامی می خواهند.

صدای صلواتی که بین جمعیت بلند شد شهر خاموش شده ی ما را تکانی داد و گروههای مختلف از جمله کمونیست ها را خاموش کرد و این شد آغازی برای راهپیمایی های بعد که الحمدلله بهمن همان سال به لطف خدا و حضور مردم غیور ایران طعم پیروزی را چشیدیم.

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید