خانه سرگرمی کودک شعر و قصه کودک قصه “کی گفت میاو”

قصه “کی گفت میاو”

0

قصه ای کودکانه و آموزنده درباره جست و جو کردن

قصه شب”کی گفت میاو”: یک توله سگ کنار کاناپه خوابیده بود. یک دفعه توی خواب شنید که کسی گفت:”میاو” توله سگ پیش خودش فکر کرد:”مثل اینکه خواب دیدم.” دوباره سرش را گذاشت و خوابید.

درست همان موقع بلز یک کس گفت:”میاو”

توله سگ از خواب پرید. تمام اتاق را گشت. نگاهی هم زیر تختخواب و میز انداخت، اما هیچکس نبود. پرید روی لبه پنجره از آنجا خروس را دید که توی حیاط مشغول گردش بود. توله سگ با خودش گفت:”همین است که مزاحم خواب ممن شده است.” پرید توی حیاط و دوید سمت خروس.

توله سگ از خروس پرسید:”تو بودی که می گفتی میاو؟”

خروس گفت:”نه.”آن وقت بالهایش را به هم زد و گفت:”قوقولی قوقو. من اینطوری صدا می کنم.”

توله سگ گفت:”تو هیچ صدای دیگری بلد نیستی از خودت دربیاوری؟”

خروس گفت:”نه، فقط قوقولی قوقو.”

توله سگ با پای عقب گوشش را خاراند و رفت سمت خانه…

پیدا کردن

دوباره کسی گفت:”میاو”

توله سگ به خودش گفت:”هر چه هست، همین جاست.” آن وقت بنا کرد با چهار دست و پا به کندن زمین. وقتی یک چاله گنده درست شد، سروکله آقا موشه پیدا شد. توله سگ با اخم و تخم از موش پرسید:”تو گفتی میاو؟”

فریاد آقا موشه درآمد که:”پی، پی، پی. کی گفت میاو…؟” و با دستپاچگی پرسید:”همین نزدیکی ها بود؟”

توله سگ گفت:”همین دور و برها، همین نزدیکی ها.”

آقا موشه گفت:”پ، پ. پس من می ترسم.” و زود دوید توی لانه خودش. توله سگ رفت تو فکر.

یک دفعه نزدیک لانه سگ پاسبان یکی با صدای بلند گفت:”میاو” توله سگ دو، سه دفعه دور لانه را گشت، کسی را پیدا نکرد، فقط توی لانه یک چیزی می جنبید…

توله سگ پیش خودش گفت:”همین الان گیرش می آورم…”

این را گفت و آرام، آرام آمد جلوی لانه سگ پاسبان. یک مرتبه سر و کله یک سگ گنده ای از توی لانه پیدا شد. سگ غرید:”ر، ر، ر”
توله سگ دمش را جمع کرد و یواشکی گفت:”من…من، می خواستم بپرسم… که جنابعالی گفتید میاو؟”
سگ گنده گفت:”مرا مسخره می کنی؟”

توله سگ مثل برق از آنجا گریخت و خودش را به باغ رساند و رفت زیر بوته ای قایم شد. باز اینجا هم یک کسی بیخ گوشش گفت:”میاو”

توله سگ از لای بوته نگاهی انداخت و دید که درست جلوی او زنبورعسل خودش پر و بالی روی گلی نشسته است. توله سگ پیش خودش گفت:”حتما این میاو گفت” بعد خواست که با دندان های تیز قاپش بزند. زنبور اوقاتش تلخ شد، وزی کرد و نوک دماغ توله سگرا نیش زد. توله سگ زوزه اش درآمد و پا به فرار گذاشت. زنبور هم دنبالش دوید.

زنبور می پرید و وزوزکنان می گفت:”نیشت می زنم، نیشت می زنم.”

توله سگ رسید به یک برکه آب و شلپی خودش را انداخت توی آب. وقتی سرش را از آب درآورد، زنبور رفته بود. توی آب هم باز یکی گفت:”میاو”

توله سگ تر و خیس به یک ماهی رو کرد که همان موقع از کنارش رد می شد و پرسید:”تو میاو گفتی؟” ماهی جوابی نداد، فقط دمش را شلاقی جنباند و رفت ته برکه. یک قورباغه که روی برگ نیلوفر لم داده بود، قاه قاه خندید و گفت:”مگر تو نمی دانی که ماهی ها حرف نمی زنند.”

توله سگ به قورباغه گفت:”پس شاید تو گفتی میاو؟”

قورباغه باز هم قاه قاه خندید و گفت:”قورباغه که میاو نمی کند”

قورباغه می گوید:”قور، قور، قور.” این را گفت و جست زد توی برکه …

توله سگ رفت سمت خانه و با اوقات تلخ روی فرش جلوی کاناپه دراز کشید که یک دفعه یکی گفت:”میاو”

از جا پرید و دید یک بچه گربه پف کرده ای روی لبه پنجره نشسته است. بچه گربه گفت:”میاو”

توله سگ پارس کرد:”عو عو عو” آن وقت یادش آمد که سگ پاسبان چه جوری می غرید:”ر، ر، ر”

بچه گربه دمش را صاف کرد و گفت:”فش”

آن وقت چنگی به گوش توله سگ زد و گفت:”فر”

آن وقت از پنجره بیرون پرید. توله سگ روی فرش و دراز کشید که بخوابد. حالا فهمیده بود که کی گفت:”میاو”

نویسنده: ولادیمر سوته یف
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “فیل کوچولو”

بدون نظر

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید

خروج از نسخه موبایل