قصه ای کودکانه و آموزنده درباره گول خوردن

قصه چرا دم خرس کوتاهه ؟: یکی بود یکی نبود. یک روز زمستون بود. برف همه جا رو پوشونده بود. هیچ جا علف و سبزه ای دیده نمیشد.

اب رودخونه هم یخ بسته بود خرس بدجوری گشنه اش بود اما هرجا که رفته بود چیزی برای خوردن پیدا نکرده بود .حسابی خسته شده بود دیگه نمیدونست چکار کنه. همینطور تو برفها پرسه میزد و میگشت ناگهان روباه رو دید که یه ماهی بزرگ رو به دهنش گرفته و به سرعت داره میدوه خرس با دیدن ماهی دلش اب افتاد و از روباه پرسید ماهی رو از کجا اوردی؟

گول خوردن
گول زدن

روباه که ماهی رو از خونه ی یک ماهیگیر کش رفته بود گفت از رودخونه

خرس از حرف روباه تعجب کرد و گفت از رودخونه ؟ اخه چطور ممکنه اب رودخونه که یخ بسته. روباه که خرس و دست انداخته بود بادی در گلو انداخت و گفت میخوای باور نکن اما من این ماهی رو از رودخونه گرفتم خرس که از حرفهای روباه سردرنمیاورد پرسید اخه چطوری ؟از اب یخ بسته که نمیشه ماهی گرفت؟

روباه که از بابت شکمش خیالش راحت بود خندید و گفت خیلی ساده است من این ماهی رو با دمم گرفتم.
خرس که دیگه داشت از تعجب شاخ در میاورد چون دم خرس کوتاه بود و پرسید با دمت؟ روباه سرش و بالا گرفت و گفت بله با دمم .

خرس خیلی ساده و زود باور بود.

مدتی فکر کرد بعد نگاهی به دمش انداخت و گفت:پس منم میتونم اخه منم دم دارم ولی میدونی که دم خرس کوتاهه.

روباه حیله گر گفت :اره با این که دم خرس کوتاهه  ولی تو میتونی پس خیال کردی دم برای چیه؟

خرس که حرفهای روباه رو باور کرده بود با عجله گفت چطوری؟ خب یادم بده.

روباه برای اینکه خرس رو بیشتر وسوسه کنه چند باری ماهی رو لیس زد و گفت خیلی راااحت اول یخ رودخونه رو سوراخ میکنی بعد دمت و مثل قلاب ماهیگیری اویزون میکنی توی اب . اونوقت میبینی که چقدر ماهی چاق و چله گیرت میاد.

خرس حرفهای روباه و که شنید دیگه واینستاد هم گرسنه بود هم خوشباور!! از بین برفها دوید و دوید تا به رودخونه رسید زود دست به کار شد. رفت وسط رودخونه و با چنگالای خیسش اونقدر یخ و خراش داد تا به اب رسید بعد همونطور که روباه گفته بود نشست کنار سوراخ دمش و اویزون کرد داخل اب. مدتی که گذشت دمش و از اب بیرون کشید اما هنوز دمش هیج ماهیی رو نگرفته بود.

باز هم دمش رو داخل اب کرد و منتتظر نشست بعد همونطور که نشسته بود خوابش گرفت. با خودش گفت چند تا ماهی که گرفتم میرم توی لونه ام و تموم زمستون رو میخوابم. همین که داشت این حرفها رو میزد پلکهاش روی هم افتاد و خرو پفش بلند شد.

کم کم روز به پایان رسید و هوا سردتر شد اما خرس همچنان خوابیده بود. شب که رسید هوا طوفانی شد و زوزه باد خرس و بیدار کرد. خرس زود باور چشاش و که باز کرد فکر کرد توی لونه اش خوابیده اما خوابش که پرید دید وسط رودخونه نشسته .همون وقت یه دفعه یاد ماهی ها افتاد و یه هو خیلی سریع از جاش بلند شد. اما چنان نعره ای کشید که صداش توی همه جنگل پیچید. آب رودخونه دوباره یخ بسته بود و بلند شدن خرس همونو کنده شدن دمش همون.

حالا دیگه خرس دم نداشت شاید برای همینه که دم خرس کوتاهه !!!

نویسنده: داوود غفارزادگان

اینم بخون، جالبه! قصه “فیل فراموشکار”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید