قصه ای کودکانه و آموزنده درباره مغرور شدن

قصه شب “کرکی” : در آب های آبی دریاچه ای بزرگ، یک قایق کوچک زندگی می کرد که بدنه ای سفید و براق به رنگ سبز روشن و یک اتاقک زرد با سقفی قرمز رنگ داشت. نام این قایق کرکی بود.

آقای مک گویر صاحب قایق می گفت: «کرکی! این اسم را من برای این قایق انتخاب کرده ام. چون کرکی یعنی خوب و عالی و این هم یک قایق خوب و عالی است ».

البته کرکی از اول یک قایق نبود. ابتدا فقط انبوهی از تخته بود که در حیاط آقای مک کویر تلنبار شده بود و به صورت رویایی در ذهن آقای مک کویر در آمده بود. «رویای یک قایق کوچک زیبا»

بعد از اینکه تخته هایش یکی بعد از دیگری کامل شدند، کرکی به خودش مغرور شد وقتی آقای مک گویر آخرین ریزه کاری هایش را هم تمام کرد، فکر کرد زیباترین قایق دنیا شده است و هنگامی که آقای مک کویر موتور قدیمی اش را در داخل آن نصب کرد و صدای پت پت آن را شنید، احساس کرد که شگفت آورترین قایق دنیا شده است.

مغرور
مغرور شدن

اینم بخون، جالبه! قصه “نیم وجبی”

سرانجام وقتی آقای مک گویر اسم کرکی را روی دو طرف بدنه آن با خط خوش نوشت، قایق کوچک چنان از غرور باد کرد که نزدیک بود از شدت فشار، قفل در اتاقک را بشکند.

پس از مدتی، کرکی دیگر به خودش مغرور نبود. یعنی در واقع دیگر اصلا غروری نداشت. تقریبا غمگین ترین قایق دنیا شده بود. چون فهمیده بود که یک قایق دست ساز خانگی است. واقعا کدام قایق می تواند از اینکه در خانه و با وسایل ساده ساخته شده است، احساس غرور بکند؟ آن هم در میان صدها قایق که به دست بهترین قایق سازان ساخته شده اند.

کرکی همین که به داخل آب سر خورد، این واقعیت را فهمید. چون تمام قایق های بادبانی به او نگاه کردند و خندیدند. تمام قایق های تفریحی به او نگاه کردند و مسخره اش کردند. تمام قایق های موتوری به او نگاه کردند و با صدای بلند خندیدند.

یک روز، گروهی از مردم برای قایق سواری به کنار دریاچه بزرگ آمدند. چند دقیقه ای نگذشته بود که یک قایق موتوری رسید. آنها را سوار کرد و با سرعت هرچه بیشتر به وسط دریاچه رفت: «قان قان قان!» موتورش حسابی سروصدا می کرد. دماغه قایق امواج را عقب می زد و به جلو می رفت.

کرکی دلش می خواست بتواند با سرعت قایق موتوری حرکت کند. کرکی از خانگی بودن خود غمگین بود و در دل آرزو می کرد که ای کاش به ته دریاچه برود و هیچ وقت بالا نیاید. در این لحظه صدای بلند و عجیبی به گوش رسید: «ترق تروق، ترق تروق» و موتور قایق از کار افتاد. قایق خیلی سعی کرد که دوباره به راه بیفتد، اما نشد که نشد.

کسانی که در قایق بودند چند دقیقه ای صبر کردند، اما سرانجام از نشستن در قایق موتوری، آن هم در وسط دریاچه و زیر آفتاب خسته شدند.

بعد نوبت قایق بادبانی شد. آنها به دقت سوار قایق بادبانی زیبا شدند و شروع کردند به گردش دور دریاچه. چیزی نگذشت که قایق بادبانی از حرکت ایستاد، چون دیگر بادی نمی وزید که آن را به حرکت درآورد. قایق بادبانی هم خیلی سعی کرد که تغییر جهت بدهد، اما فایده نداشت. دریاچه آرام بود و هیچ بادی نمی وزید.

دوباره مسافرها چند دقیقه ای صبر کردند. سرانجام از نشستن در قایق بادبانی آن هم در وسط دریاچه و زیر نور آفتاب خسته شدند.
سپس به سراغ قایق تفریحی رفتند. قایق تفریحی آنها را سوار کرد و شروع به حرکت کرد. اما ناگهان موتورش خاموش شد. او هم خیلی سعی کرد که بتواند دوباره حرکت کند.

اما نشد که نشد. مسافرها چند دقیقه ای صبر کردند. با اینکه قایق تفریحی سقفی داشت که نمی گذاشت خیلی گرمشان بشود، اما از نشستن در قایق تفریحی آن هم در وسط دریاچه خسته شدند.

سرانجام آقای مک گویر به طرف اسکله رفت و سوار کرکی شد. موتورش را روشن کرد و به طرف وسط دریاچه رفت. در این لحظه سروکله یک قایق موتوری و یک قایق بادبانی و یک قایق تفریحی دیگر هم پیدا شد. کرکی و قایق موتوری و قایق بادبانی و قایق تفریحی به کنار قایقی که مسافرها در آن بودند رفتند و همان جا توقف کردند.

این بار هیچ کدام از مسافرها حاضر نشدند که سوار هیچ کدام از آنها شوند. آنها گفتند: «دیگر بس است. می خواهیم ببینیم کرکی چه کار می تواند بکند. همان قایق کوچکی که در وسط دریاچه است و زیاد تکان نمی خورد.»

به این ترتیب کوچک و بزرگ و پیر و جوان سوار قایق دست ساز خانگی شدند. کرکی آنها را به یک گردش دلچسب در آب های دریاچه برد. وقتی در کنار اسکله و بهترین هتل کنار دریاچه نگه داشت و مسافران را پیاده کرد، احساس غرور می کرد.

یکی از مسافرها به آقای مک گویر گفت: «این یک قایق کوچک بسیار عالی است. این ثابت می کند که تزیین های پر زرق و برق و رنگ و نقاشی قشنگ برای اینکه یک قایق را خوب و قابل اطمینان کنند، کافی نیستند.»
خانمی گفت: «بله. راستی که کافی نیستند.» بچه ها گفتند: «بله، واقعا این طور است.»

آقای مک گویر هم گفت: «بله، این است.»

کرکی احساس غرور و افتخار می کرد و خوشحال بود. او می دانست با اینکه دست ساز و خانگی است، اما همه مسافرانش عقیده دارند که او یک قایق کوچک بسیار عالی است.

مترجم : نسیم وهابی

برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید