قصه ای آموزنده و کودکانه درباره عاقبت حرف گوش ندادن

قصه شب”چرا آسمان از زمین دور است ؟”: در روزگاران خیلی خیلی دور، وقتی که آسمان و زمین به هم نزدیک بودند، انسان احتیاج نداشت که زمین را شخم بزند و زراعت کند. هروقت گرسنه می شد تکه ای از آسمان را می کند و می خورد.

اما بعضی از انسان ها بیشتر از آنچه واقعا احتیاج داشتند تن آسمان را می کندند و می خوردند. وقتی هم سیر می شدند باقی آن را دور می انداختند.

حرف گوش کردن
حرف گوش ندادن

بعد از مدتی آسمان از این کار انسان ها خشمگین شد و به آنها گفت که اگر همین طور از بدن او تکه های بزرگ بکنند و آنها را دور بریزند، آن قدر از زمین دور می شود و بالا می رود که دیگر دست کسی به او نرسد.

مردم می ترسیدند و مدتی همه حرف او را گوش کردند. تا اینکه روزی یک نفر تکه بزرگی از آسمان کند. آن تکه آنقدر بزرگ بود که نتوانست همه آن را بخورد. از ترس، همسایه ها را خبر کرد. ولی تکه ای که او کنده بود آنقدر بزرگ بود که آنها هم نتوانستند تمام آن را بخورند.

پس از همسایه های دورتر کمک خواستند، اما باز هم آن تکه آسمانی تمام نشد. سرانجام مجبور شدند تکه اضافی را دور بریزند. آسمان هم خشمگین شد و غرید و خودش را بالا و بالاتر کشید. آن قدر رفت و رفت و چنان از زمین دور شد تا به جایی رسید که دیگر دست هیچ کس به او نمی رسید.

از آن به بعد مردم مجبور شدند برای اینکه غذا به دست بیاورند، کار کنند و زحمت بکشند و دانه ها را در زمین بکارند!

مترجم: پوپک جوان

برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

اینم بخون، جالبه! قصه “یک جور دیگر”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید