قصه ای کودکانه و آموزنده درباره گول خوردن

قصه شب “روباه روستایی”: شبی روباهی در دشتی سبز روی خرمنی از کاه خوابیده بود. رودخانه ای از میان این دشت می گذشت و دشت را سیراب می کرد. آن شب روباه خیلی خوب خوابید، اما وقتی بیدار شد، دید شب قبل باران زیادی باریده و آب رودخانه بالا آمده است. آب رودخانه بالا و بالاتر می آمد و کم کم داشت دشت را می پوشاند.

روباه فریاد زد:”دارم غرق می شوم! دارم از بین می روم!” در همان وقت دهقان برای سر زدن به مزرعه اش آمد و دید حیوان قرمزی روی خرمن کاه تکان می خورد. دهقان با قایق تا وسط آب رفت. خوب که نگاه کرد، گفت:”این روباه است! خوب شد گیر افتادی! دیگر نمی توانی مرغ های مرا بخوری. با چوب دستی ام بر سرت می زنم و تو را ته انبار می اندازم. پوست تو برای زمستان گرم و مناسب است.”

گول زدن
گول

دهقان با قایق تا نزدیکی خرمن کاه رفت و با چوب دستی به جان روباه افتاد، اما از هر طرف که دهقان حمله می کرد، روباه به طرف دیگری می رفت و مدام از دستش فرار می کرد. سرانجام مرد روستایی روی خرمن کاه پرید. اما در همین لحظه روباه هم توی قایق پرید و پاروها را برداشت و خندان و پاروزنان از آنجا دور شد.

دهقان خشمگین وسط آب روی توده کاه جا ماند. موقع رفتن، روباه گفت:”همان جا بمان و مراقب خرمن هایت باش. یک فکری هم برای زمستانت بکن. چون دیگر پوست روباه نداری.” و با خنده از آنجا دور شد.

مترجم: آناهیتا رشیدی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید