قصه ای کودکانه درباره پاکیزه بودن

قصه شب”سوسک“: در میان دشتی پر گل و قشنگ پروانه ای به روی گل های شقایق بوسه می زد و از شیرینی آنها می خورد و لذت می برد. سوسک قهوه ای که از کنار گل های شقایق می گذشت، پروانه را دید و او را صدا کرد. پروانه سرش را پایین انداخت و سوسک قهوه ای را دید.

پاکیزگی
تمیز بودن

پروانه به او نگاهی کرد و با خودش گفت: دوباره با دست و پای کثیف بیرون آمده است. وای چه بویی میدهد.»

سوسک قهوه ای گفت: «سلام پروانه. حتما خیلی خوشمزه و شیرین است! صبر کن. الان میخواهم پیش تو بیایم.»

او بعد از گفتن این حرف، از ساقه گل شقایق بالا رفت، اما همین که پایش روی برگ های گل شقایق رسید، بوی بد سوسک قهوه ای را حس کرد و به خودش تکانی داد و او را پایین انداخت.

سوسک قهوه ای روی هر گل شقایقی که رفت، آنها با تکان خوردن، او را از خود دور می کردند.

پروانه وقتی دید که همه گل ها از سوسک قهوه ای ناراحت هستند، با اصرار او را از آنجا برد.

پروانه مهربان سعی کرد که به سوسک بفهماند که باید خودش را در آب جوی تمیز کند، اما او به حرف پروانه گوش نداد و به خانه اش رفت. او می ترسید آب جوی او را با خود ببرد.

اینم بخون، جالبه! قصه “اگر گفتی چیست”

چند روز گذشت. یک روز صبح خیلی زود، پروانه شادی کنان پیش سوسک قهوه ای آمد و او را به زور با خود برد و به او گفت که زیر گلی بزرگ و سفید برود.

خودش هم به روی گل رفت و بالا و پایین پرید. شبنم آن گل قشنگ قطره قطره روی بدن سوسک ریخت و با آن قطره های شبنم، خوب تمیز و شسته شد.

پروانه که تا آن روز سوسک را این قدر تمیز ندیده بود، با خوشحالی رو به او کرد و گفت: حالا می توانی کنار گل های شقایق بروی و از نزدیک با آنها دوست بشوی.»

نویسنده: فروزنده نعمت الهی
قصه شب”سوسک” برگرفته از کتاب ”قصه هایی برای خواب کودکان”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید