قصه ای کودکانه درباره آرزو کردن

(بید پای) قصه هایی قدیمی هستند که به عنوان قصه های هندی معروف هستند. این قصه ها، صدها سال پیش به فارسی ترجمه شده اند.

قصه شب”کی از همه قوی تر است”: مردی، کنار جویباری نشسته بود که ناگهان بچه موشی از چنگال پرنده ای به زمین افتاد. مرد دلش به رحم آمد و بچه موش را برداشت تا به خانه ببرد. در دلش آرزو کرد که موش به دختر کی تبدیل شود و همان طور هم شد. پس دخترک را به خانه برد تا مثل بچه اش از او مراقبت کند.

ارزو کردن
ارزو داشتن

روزها گذشت و گذشت تا اینکه دختر بزرگ شد و به سن ازدواج رسید. پدر از او پرسید: «دخترم، دوست داری با چه کسی ازدواج کنی؟»

دختر جواب داد: «پدر جان می خواهم با قوی ترین موجود روی زمین ازدواج کنم!» پدر گفت: «آفتاب از همه قوی تر است. یعنی می خواهی با آفتاب عروسی کنی؟» و بعد لبخندی زد و پیش آفتاب رفت و ماجرا را گفت.

آفتاب جواب داد: «او را به ابر بدهید که از من قوی تر است، چون او هر وقت که بخواهد می تواند جلوی مرا بگیرد و نورم را بپوشاند.» مرد پیش ابر رفت و ماجرا را گفت.

ابر گفت: «باد از من پرزور تر است. چون هر وقت بخواهد می تواند مرا به شرق یا به غرب ببرد.» پس مرد پیش باد رفت و ماجرا را به او گفت. باد گفت: «ولی من با تمام قدرتم نمی توانم کوه را بجنبانم. بهتر است پیش کوه بروی.»

اینم بخون، جالبه! قصه “پرستوی حرف نشنو”

مرد پیش کوه رفت و ماجرا را گفت. آن وقت کوه جواب داد: «موش از من هم قوی تر است، چون با دندان هایش، ذره ذره سنگ ها را کنار می زند و خاک مرا می شکافد و برای خودش لانه می سازد.»

مرد دخترش را پیش موش برد و ماجرا را گفت. موش جواب داد: «خوشحال می شوم با دختر تو ازدواج کنم. ولی من جثه کوچکی دارم و لانه ام نیز کوچک است و برای دخترت مناسب نیست.»

مرد فکر کرد و بعد از خداوند خواست تا دوباره دخترش را به موش تبدیل کند. همان طور هم شد و آنها سالیان سال با خوشی و خوبی در کنار هم زندگی کردند.

بازنویس: پوپک جوان
قصه شب”کی از همه قوی تر است” برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

پاسخ دهید

نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید